فدای آن دو چشمانت
دوچشمان قشنگی که
به تاریکی شبهای زمستانی
مراهرلحظه میپاییدومن هم بی خبرازاو
به خوابی خوش به بستربوده ام هرشب
چه شبها تاسحر بربسترم
میخواندی ازبهرم
هزاران لای ولایی را
ولی آسوده بودم من
به احساس پرازشورت قسم مادر
تو را بعد از خدا دارم
هنوزازگرمی دستان گرمت درتب وتابم
وبایادنوازش های دستان تومیخوابم
شعراز عباسعلی مرشدی پور